next page fehrest page


بسم الله الرحمن الرحيم‏

امير المومنان و مقتداى شيعيان امام على بن ابى طالب عليه السلام فرمودند:
لا يقاس بال محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامه احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا همه اساس الدين و عماد اليقين.

هيچ احدى از اين امت با آل محمد صلى الله عليه و آله قابل قياس نيست؛ و آنكه مرهون نعمت ايشان است، هرگز در رديف آنان نيست. ايشان شالوده دين و استوانه يقين‏اند. (نهج البلاغه، ج 1، ص 45)
هماى رحمت‏
(استاد محمد حسين شهريار)
على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را - كه به ما سوا فكندى همه سايه هما را
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين - به على شناختم من بخدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند - چو على گرفته باشد سرچشمه بقا را
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ارنه دوزخ - به شرار قهر سوزد همه جان ما سوى را
برو اى گداى مسكين در خانه على زن - كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را بجز از على كه گويد به پسر كه قاتل من - چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا
بجز از على كه آرد پسرى ابوالعجائب - كه علم كند به عالم شهداى كربلا را
چو بدوست عهد بندد ز ميان پاكبازان - چو على كه مى‏تواند بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت - متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را
به دو چشم خونفشانم هله‏اى نسيم رحمت - كه ز كوى او غبارى به من آر، توتيا را
به اميد آنكه شايد برسد به خاكپايت - چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويى قضايگردان، به دعاى مستمندان - كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم - كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى - به پيام آشنايى بنوازد آشنا را
زنواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب - غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم‏

الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه مولانا امير المومنين و اولادهم المعصومين‏

سپاس و ستايش بيكران معبودى را سزاست كه بخشنده و مهربان است. هم او كه منت نهاده ما (ره) به دين مبين اسلام رهنمون شد.
درود و سلام بر بهترين فرستاده صالح او، خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله با كه براى گستردن بساط عدل و داد برانگيخته شد و از براى در نغلتيدن انسانها در ورطه هلاكت و نيستى دو چراغ فروزان قرآن و عترت را بعد خود به وديعه نهاد و با نصب با تقواترين و نخستين گرويده به آيين احمدى، شير ميدانها نبرد، سر قافله پرهيزگاران، يگانه مقتداى سالكان و عارفان، امام المتقين، ريسمان و ثيق هدايت، الگوى فضايل انسانى و اخلاقى، ولى خدا، اميرمومنان على بن ابيطالب عليه السلام به جانشينى و ولايت، دين را كمال بخشيد.
و درود و رحمت بيكران الهى بر اهل بيت پيامبر كه چراغ هدايت و كشتى نجات اين امتند و گوهر گرانبهاى ولايتشان درة التاج هر ملك مقرب و حرز بازوى هر پيغمبر مرسل گرديده، و عروق شجره معرفت قدر و منزلتشان در رياض قلوب صافيه و حدائق صدور زاكيه ارباب عرفان و اصحاب ايقان دويده، چه اگر وجود فايض الجود ايشان نبودى، احدى از طفلان مواليد از آباء علوى و امهات سفلى نزادندى.
فصلوات الله عليهم اجمعين ابد الابدين و لعنة الله على اعدائهم دهر الداهرين.

آنچه پيش رو داريد خطبه‏اى است كه اميرمومنان على عليه السلام در آخرين روزهاى عمر پر بركت خود در شهر بصره - بنا بر قولى در شهر كوفه- براى مردم ايراد فرمودند كه به گفته برخى آخرين خطبه حضرتش مى‏باشد، كه به ((خطبه البيان ))مشهور است.
جمعى از بزرگان با اختلاف در عبارات، اين خطبه را به تفصيل و اختصار در كتب خود نقل فرموده‏اند و برخى به واسطه بعضى از عبارات آن كه بر خلاف ساير خطب و كلمات صادره از آن امام همام است برداشت جعل و غلو كرده، در مقام انكار صدور برآمده‏اند. غافل از اينكه بسيارى از عبارات آن گونه است كه بيان آن جز از زبان معجز كلام الله ناطق متصور نيست.
در كتاب شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم تاليف استاد سيد جلال الدين آشتيانى - به اختصار - آمده:
((كلماتى كه از حضرت امير (عليه السلام) بطور تفصيل وارد شده است، در سه خطبه است كه خطبه بيان خطبه تطنيجيه و خطبه افتخار باشد.
اين خطبه را مولانا حافظ رجب برسى (حلى) ((انار الله برهانه )) در كتاب خود آورده است، برخى از محدثين، شيخ رجب را بواسطه نقل از اين خطبه رمى بغلو نموده‏اند. اشخاصى كه از مقام ولايت و نحوه احاطه وجود ولى، بركائنات بى خبرند، اين قبيل از مطالب را غلوآميز مى‏دانند. در حالتى كه غلو امر ديگرى است. در عين اثبات اين شئون براى مقام ولايت، بايد ولى را عبد مربوب دانست و از براى او استقلال وجودى قائل نبود، و همه كمالات او را از حق دانست.
ما فوق مراتبى كه در اين خطبه و امثال آن ذكر شده است، در مطاوى شرح تبعا للاعلام و المحققين، براى مقام ولايت ثابت كرده‏ايم و كسى كه ما را رمى بر غلو نمايد، ما او را تحميق مى‏كنيم: ((چه داند آنكه اشتر مى‏چراند)).
اطلاع از كيفيت سريان ولايت على (عليه السلام)، در عوالم وجودى، از غامض‏ترين مسائل عرفان و فن ربوبى است. كثيرى از روات عامه از پيغمبر (صلى الله عليه و آله) از اين قبيل مضامين در شان على (عليه السلام) زياد روايت كرده‏اند. خطيب خوارزم و صاحب مناقب و بيهقى، اين روايت را در شان على (عليه السلام) زياد روايت كرده‏اند. خطيب خوارزم و صاحب مناقب و بيهقى، اين روايت را در شان على (عليه السلام) نقل كرده‏اند: يوم فتح خبير، حضرت رسول، على را مخاطب قرار داده و فرمود:
يا على لو لا ان يقول فيك ظوائف من امتى ما قالت النصارى فى المسيح، لقلت اليوم فيك مقالا لا تمر على ملا من المسلمين الا اخذوا من تراب رجلك و فضل طهورك يستشفون به، لكن حسبك ان تكون منى و ترثنى وارثك. انت منى بمنزله هارون من موسى‏

(به مجلى ابن ابى جمهور احسانى، چ 1329 ق، ص 2 - 461).
قوله (عليه السلام): ترثنى وارثك، ترثنى اشاره به آن است كه خاتم الاولياء على بحسب باطن ولايت وارث مقام حال و مقام و علوم خاتم الانبياء است و بحسب باطن ولايت متعهدند و خاتم الانبياء باعتبار مرتبه نبوت از باطن ولايت متعددند و خاتم الانبياء باعتبار مرتبه نبوت از باطن خاتم الاوليا اخذ معارف مى‏نمايد لذا فرمود: ارثك. لذا خاتم الانبياء از باطن ولايت متاثر است و به اعتبار آنكه خاتم الاولياء وارث مقام خاتم انبياء است از حسنات او بشمار مى‏رود...
انكار اين روايات - نظير اين خطبه - باعتبار مضمون و مدلول، انكار فضائل اهل بيت عصمت و طهارت و انكار مقامات معنوى آنها است. اعراض از همه اين روايات، بعقيده نگارنده ظلم به اهل بيت عصمت عليه السلام است. اى كاش خدشه در سند برخى از اين روايات مى‏نمودند و مدلول آنرا انكار نمى‏نمودند...
در توقيع شريف از شيخ كبير ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد، ((دعاى هر روز ماه رجب المجرب:
اللهم انى اسئلك به جميع معانى ما يدعو به ولاة امرك، المامونون على سرك، المستبشرون بامرك، الواصفون لقدرتك، المعلنون لعظمتك، اسئلك بما نطق فيهم من مشيتك، فجعلتهم معادن لكلماتك و اركانا لتوحيدك و آياتك... لا فرق بينك و بينهم الا انهم عبادك... فبهم ملات سمائك و ارضك حتى ظهران لا اله الا انت... - در ذيل همين دعاى ماثور از حضرت حجت مهدى موعود ((روحى فداه))، اين عبارت آمده: ((يا باطنا فى ظهوره و يا ظاهرا فى بطونه و مكنونه)) . اين عبارت در ذيل دعاى وارد از حضرت حجت موجود است: (( لا فرق بينك و بينهم... الا انهم عبادك بدوها منك و عودها اليك... فبهم ملات سمائك و ارضك حتى ظهر ان لا اله الا انت)) .

?
جمله: ((فبهم ملات سمائك...)) دلالت صريح دارد بر اينكه ائمه اطهار بواسطه واجد بودن مقام وساطت در فيض جميع مراتب وجودى را واجدند، و معيت وجودى با جميع حقايق دارند و مراتب سماوات ارواح و اراضى اشباح، مملو از ظهور وجودى و تجلى نورى ائمه عليه‏السلام است.
از حضرت صادق عليه‏السلام بنا به نقل كافى روايت شده است:
نحن صنايع الله و الناس بعد صنايع لنا ...

اوليا محمديين، مثل على بن ابيطالب، باعتبار فناء در احديت و عالم مفاتيح غيب مانند حقيقت محمديه تجلى در جميع مراتب وجود دارد. لذا از آنحضرت وارد شده است:
انا عندى مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد رسول الله الا انا، انا ذوالقرنين المذكور فى الصحف الاولى، انا صاحب خاتم سليمان .

چون حقيقت علوى، كه با لذات اتحاد با حقيقت محمديه دارد و بحكم احاديث وارده از طرق عامه و خاصه، بحسب اصل خلقت و تقدير يك نورند، متجلى در جميع مظاهرند از مظاهر سعدا و اشقيا. بعد از آنكه خود را متجلى در همه حقايق و مظهريت خود را نسبت به جميع اسماء حق معرفى مى‏نمايد، و بعد از ذكر اين قبيل از مقامات عرشى:
انا حى لا اموت، و انا ميت لم امت، انا علم الله المخزون .

- اسم الله از تجليات حقيقت محمديه و علويه عليه‏السلام است -
انا العالم بما كان و مايكون، انا صلوة المومنين... انا صاحب النشر الاول و الاخر، انا صاحب المناقب، انا صاحب الكواكب، انا عذاب الله الواصب، انا مهلك الجبابرة... مقام خود را معرفى مى‏نمايد.

سر صدور اين كلمات از امام همام، آنستكه چون انسان كامل، مظهر جميع اسماء است، هم با اسماء لطيفه و جماليه در حقايق تجلى مى‏نمايد، و هم بإ؛ اسماء جلاليه.
پس ظهور آن حضرت بصورت اسماء جلاليه مبدء عذاب، و مبدئيت او از براى هلاك جبابره، حاكى از سعه ولايت اوست، چون انبياء و اولياء غير محمديين ((ع))، متجلى در جميع مظاهر نيستند.
خلاصه كلام، آنكه اگر حق در كسى بذات و صفات افعال خود تجلى نمايد، عبد خود را شهود مى‏نمايد، در حالتى كه جميع مراتب وجودى اعضاء و شعب و فروع وجود او هستند. اين عبد، مستهلك در عين توحيد مى‏شود و قدم بر فرق ملك و ملكوت مى‏گذارد. باعتبار واجديت اين مقام، حضرت على مرتضى در خطبه‏اى كه در منبر كوفه ايراد فرموده‏اند، گفته‏اند: من نقطه باء بسم الله‏ام، انا جنب الله الذى فرطتم فيه، چون حق من را نشناختيد و با غواء اهل دنيا و اجلاف عرب، كه حب رياست آنها را در خود غوطه ور نموده بود، و به تحريك منافقانى كه در نفوس آنها شعله‏هاى آتش حسد مشتعل شده بود، حق من را غصب نموديد. قلم اعلاى الهى منم؛ چون واسطه در تسطير كلمات الهيه و لوح محفوظى كه در صحيفه وجود او همه حقايق الهى از رطب و يابس منقوش است منم. به مقتضاى روايات زيادى كتاب مبين كه:
لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين‏

وجود مقدس حضرت علوى است، عرش الهى كه مقام علم ربوبى و حضرت واحديت است، وجود حضرت امير عليه‏السلام است؛ چون مقام واحديت از تجلى وجودى او ظاهر شده است؛ و باعتبار آنكه مقام كرسى و سدرة المنتهى و جنت الماوى و سماوات سبع و مراتب عالم مثال و برزخ، و ارض كه عالم اجسام باشد، از تجليات نير اعظم، مقام ولايت ظهور پيدا نموده است، و از رقايق وجودى اوست و هر رقيقه‏اى با اصل و حقيقت متحد است، فرموده است كرسى و سماوات سبع و ارضون منم.
به همين معنى محمول است، آنچه از حضرت سيد الساجدين زين العابدين عليه‏السلام وارد شده است:
انا ابن مكه و منى و انا ابن زمزم و صفا... .

اهل عرفان گفته‏اند، كه ولى كامل بايد در جميع مراتب وجودى سير نمايد، و جميع حقايق را بعين شهود حقى مشاهده كند. اين سير ناشى از سير در اسماء و صفات حق است. سالك بعد از سير كامل در جميع اسماء حق از حق به خلق رجوع مى‏نمايد، و بعد از سير تام در خلق شروع به دعوت خلق بعين توحيد مى‏نمايد. سير ولى كامل از حق به خلق، بتوسط حق در سفر سوم سلاك و اولياء است. بعد از اين سفر، نوبت به سفر رابع كه سير از خلق بخلق، به حق است، ميرسد و به مقام و مرتبه اليقين نائل مى‏شود و حقيقت معناى: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن را شهود مى‏كند؛ و سر اين معنى را كه اوليت عين آخريت است، و حق در عين ظهور، باطن و در عين بطون، ظاهر است به مشاهده تام در مى‏يابد، و به نحوه سريان حق در اشياء و علم حق بشراشر وجود، كه ناشى از احاطه قيوميه اوست، واقف مى‏گردد، و به واسطه سير كامل در اسماء جميع حقايقى كه داخل در دايره وجود مى‏گردد، علم تام حاصل مى‏نمايد. بعد از وصول علم تام به مراتب وجودى، و وقوف بر استدعاى اعيان ثابته، و استعدادات ماهيات و نحوه تجلى اسماء حق در اعيان، به مقام كمال تام صلاحيت از براى ارشاد و دعوت مردم مى‏رسد و آن وقت است كه قطب عالم امكان و ولى كامل تام و تمام مى‏گردد.))
اما بعد رساله حاضر نسخه‏اى است كه علامه بزرگوار، عارف وارسته، خواجه محمد بن محمود بن محمد دهدار شيرازى (رضوان الله تعالى عليه) به شرح اين خطبه پرداخته و ما به حول و قوه الهى و نظر خاص آن امام همام - و با همه مشكلاتى كه در اثناى كار با آن مواجه بوديم - بحمدالله و المنة توانستيم در حد وسع ناچيز خود اين نسخه را به زيور طبع آراسته گردانيم، باشد كه مورد عنايت يگانه فرزند باقيمانده از ذريه‏اش حضرت صاحب العصر و الزمان مهدى موعود - عجل الله تعالى فرجه الشريف - قرار گيرد. در پايان از همه عزيزانى كه مشوق ما در چاپ اين نسخه بودند و بخصوص از فضلاى ارجمند آقايان محمد حسين اكبرى ساوى و استاد اويس وفسى كه در مراحل مختلف آماده شدن اين رساله ما را يارى دادند، صميمانه كمال تشكر را داشته و توفيق روز افزون آن عزيزان را در گسترش علوم و معارف اسلامى و ترويج سخنان اهل بيت عليه‏السلام خواستاريم.
و آخر دعوانا و الحمدلله رب العالمين‏
سخن مصحح كتاب‏
بسم الله الرحمن الرحيم‏
الحمدلله رب العالمين و السلام على جميع الانبياء و المرسلين سيما خاتمهم و افضلهم محمد و آله الطيبين الطاهرين.

اما بعد، ببايد دانست كه اين وجيزه عزيزه، شرحى است مبسوط بر ((خطبه البيان)) منسوب به سيد اوصيا، فاتحه مصحف وجود و بسمله كتاب موجود و حقيقت نقطه بائيه و آدم الياء الله على بن ابى طالب - عليه آلاف التحية و الثناء - كه حضرت حكيم و عارف و علامه ذوالفنون، خواجه محمد بن محمود بن محمد دهدار شيرازى - قدس الله اسرارهم - آن را به تفصيل شرح فرموده‏اند.


next page fehrest page